مرا باور کن.....باور کن ........باور

مرا اینگونه باور کن.....مرا باور کن اینگونه

کمی غمگین،غمی سنگین،دلی بی کین، گهی بی دین

تنی خسته،رهی بسته،همان بغضی که در گلو شکسته

مرا باور کن هر گونه که می خواهی

مرا نه....! هر که را می خواهی باور کن

چه آسمان و چه باران و چه پیران و چه ایران،گرچه ویران!

ولی باور کن.........باور کن که این باور تو می سازد هرآنچه که تو می خواهی

مرداب را نه، شب را باور کن.... درد را نه، مرگ را باور کن

تو در تنگنای شکستنها می پوسی، اگر باور نداشته باشی شکستن را

چرا بیهوده می جنگی،ببین کجای راهی؟!!!

خوب ببین...آیا پلی هنوز هست برای برگشت

یا که میان این همه دیوار باید به دنبال در گشت

دری که باز تو را به خود می رساند

خودی که روزی از خدا بودی..............آری....خدا...!!

...پس باور کن خود را تا دریابی خدا را...

هرکه باور کرد توانست،حتی آنکس که ندانست

این باور رازی است،

 در فراسوی پیچ و تاب پیچکی پیر،

 که روزی یا شبی رسید به خدا.............

                                               .....مرداب