حرف آخر .....
............................و من رفتم که تو ره آموزی ازین رفتن
مقصودی ندارم از این گفتن...
می دانم باور نخواهی کرد جدایی برگ زرد درخت پاییزی را...
گریه بی فایده است.....من میگویم که حالم خوب است ولی تو باور مکن...
به آسمان شب پر ستاره بنگر و هر غمی را فراموش کن....
ستاره ماه را دوست دارد.....تاوان آن هرچه باشد٬ باشد..
آری ٬باید بروم....اکنون دیر است...نگاهم مکن....
نمیتوان تورا اینگونه تنها بگذارم ....ولی چه کنم...............................
نور مرا میخواند٬ باید بروم........تا سکوت سیاه سرد دوستت دارم
.......مرداب